آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

مریضی تو و کار من

الان دوسه روزی هست که مریض شدی بد اخلاقی ها و نخوردن ها و‌...‌ شروع شده... هر روز صبح که بیدارت میکنم عذاب وجدان پیدا میکنم و هر شب که گریه میکنی بیشتر. زن عمو یهه چند روزی هست که پیش ماست و محمد و مونا هم بودن..‌ دیشب باهات بازی کردن و یکم از خوشحالیت خوشحال شدم. اما امروز گریه کردی که مهد نمیرم... دلم برات سوخت.. نبردمت.. با هم رفتیم کارخونه و اقای یارمحمدی هم اومد... خلاصه بعد نهار اومدیم خونه چون بابا هم خیلی حالش بد شده ..‌ و تو خوابیدی تا حدود ۷ شب ! الانم که خدا رو شکر سرحالی و هی میگی این بازی و کنیم و اون بازی قربونت بشم مننن ...
3 دی 1396

شب یلدا

[img:] عزیزکم امشب شب یلداست و من کنار تخت دراز کشیدم و تو تازه خوابیدی! دیشب زلزله ۵.۲ ریشتری اومد که البته بابا فهمید اما من و زن عمو بانو که بابت مریضی عمو اومده بود متوجه نشدیم. کلا امسال اولین ساای بود که شوق و ذوق یلدا رو نداشتم.. اما تو گفتی مامان درست کنیم و با هم درست کردیم و به سلیقه خودت چیدی. راستش خیلی خیلی خیلی خوشحالم که دارمت... اما احساس میکنم بزرگترین خودخواهی من بودی و از این جهت قشنگ ترین اشتباه زندگیم.... اشتباه نه از بابت آمدنت به دنیا ی من، بلکه از بابت آمدم به دنیای تو. میدونم خیلی اوقات خوب نبودم. من و ببخش اما تو برای بهترینی... کوچولوی شیرین دوست داشتنی من ...
1 دی 1396

عذاب وجدان

✍️ تایید و انتشار مطلب دیروز و امروز صبح با هم دعوامون شد... تو گریه کردی.... من سعی کردم بی توجه باشم! میدونم تو هم مثل ما روزهای سختی رو میگذرونی اما به خدا نمیدونم باید چه کرد... کلاس زبان باید بریم... و مهد و تو هر روز از من میپرسی مامان فردا مهد تعطیل‌.. مامان میخوام بازی کنم... و... نمیدونم چه کنم. بزرگترین عذاب وجدانهای من از وقتی شروع شد که مادرت شدم. یادت نره هرگز عسلک..با تمام کاستی هام تو رو دوست دارم. تو هدیه بینظیر خدا برامی ...
26 آذر 1396

هدایای بی مناسبت تو

دیروز ظهر خاله وجی بود و عصر خاله نازی و هرکدوم کلی برات چیز میز خریدن... خاله نازی برات عروسک السا که خیلی دوست داشتی خریده بود و خاله وجی جوراب و کلاه و گل سر و دستبند و گلوبند و گوشواره و یه چراغ خواب السا.. واقعا خیلی خوشحالم که انقدر عزیزی ...
24 آذر 1396