آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

نقاشی های امروز تو سر کار

[img:AgADBAADRK0xGzrZmFAlHIUr6zpIx5E-JhoABBtMkjKZswxDYQYEAAEC] [img:AgADBAADQ60xGzrZmFA_zXboeuEoASkbIBoABNGWcTJy07nqWVYFAAEC] امروز قهوه خوروم و تهش گفتم به نیت آینده شما بقیه اش و خودت ببین برای من جالب...
10 اسفند 1396

مامان دعا کن موفق شم!

وقتی امیتریس مامان میشه و دخترشو می آراید اینها عکس جمعه وقتی رفته بودی خونه عمو علیرضا ... و اون متن هم یه رونوشت از نوشته مامان آوینا است. امروز صبح وقتی داشتی میرفتی مهد بهم گفتی :مامان دعا کن موفق شم! و شاید یادت بره روزی... بارها و بارها میگم: تو بزرگترین علت زندگی منی و خوشی و موفقیت تو بیشترین دغدغه من. راستی شیما این متن ها رو برات تو اینستا این اوخر نوشته بود... خواستم اینجا بزارم که ماندگار شه مامان دعا کن موفق شم!...
6 اسفند 1396

آخرین هفته اسفند ۹۶

دیشب رستوران خاله مریم بودیم قبلش بردمت حمام و به رسم هربار قبل از حمام صورت هم و رنگ انگشتی کردیم ومثه سرخپوستا شده بودی و امروز هم اوینا اومد خونمون و بازی کردید با هم خلاصه داستانی داریم باهم... دارم میمیرم از خواب اما تو اتاقت من و نگهداشتی و نمیزاری برم بیرون.... یکم میخوام واسه خودم باشم ...
27 بهمن 1396

اولین شعری که گفتی

تو دستم و گرفتی و بدو بدو کردی و من افتادم و انقدر زخمی شدم و تو گریه کردی ورفتی و من زنده شدم و تو اومدی و دوباره دیدی من زندم همیشه مهربون بودیم با هم این اولین شعرت بود که گفتی...من متحیرم از اینهمه قشنگی که خدا در تو به من هدیه داد ...
24 بهمن 1396

آرزو های من

دختر بینظیر من سلام امروز میخوام یکم از خودت برات بگم. از دنیایی که همیشه آرزو داشتم برای خودم داشته باشم که قطعا تو و پدرت یکی از آرزوهای همیشگی من بودید. همیشه دوست داشتم انسان بزرگی باشم ، انقدر بزرگ که بتونم دستی بگیرم ، راهی رو بسازم ، کاری رو انجام بدم. اما تا حالا هرگز اینظور نشد ، اما آرزوی من من و رها نمیکنه . آرزوم بود انقدر قوی بودم تا به بچه های کار کمک کنم، یه جایی بسازم که بتونن زندگی و تحصیل کنن ،آرزوم بود بچه ای رو به فرزندی قبول میکردم و شرکتی داشتم که می تونستم به خانواده هایی که  دنبال روزی حلالن کار بدم! گاهی خیلی به حال خودم تاسف میخورم ، زندگی خوبی دارم ، اما همیشه حس میکنم وقتی مردم خیلی حسرت میخ...
16 بهمن 1396

بدون عنوان

این گل رو با کاغذ برای مامان من درست کردی! که ببریم سر خاک! اینم امروز وقتی از خونه خاله اینا اومدیم و آشتی کردیم.. گفتی مامان بیا ازم یه عکس بگیر!...
13 بهمن 1396