آرزو های من
دختر بینظیر من سلام
امروز میخوام یکم از خودت برات بگم.
از دنیایی که همیشه آرزو داشتم برای خودم داشته باشم که قطعا تو و پدرت یکی از آرزوهای همیشگی من بودید.
همیشه دوست داشتم انسان بزرگی باشم ، انقدر بزرگ که بتونم دستی بگیرم ، راهی رو بسازم ، کاری رو انجام بدم.
اما تا حالا هرگز اینظور نشد ، اما آرزوی من من و رها نمیکنه .
آرزوم بود انقدر قوی بودم تا به بچه های کار کمک کنم، یه جایی بسازم که بتونن زندگی و تحصیل کنن ،آرزوم بود بچه ای رو به فرزندی قبول میکردم و شرکتی داشتم که می تونستم به خانواده هایی که دنبال روزی حلالن کار بدم!
گاهی خیلی به حال خودم تاسف میخورم ، زندگی خوبی دارم ، اما همیشه حس میکنم وقتی مردم خیلی حسرت میخورم که کارهاای که باید و انجام ندادم ٍ مثه روزهای امتحان که همش ناراحت این بودم که چرا از اول خوب درسام و نخوندم.
نمی دونم روزی میرسه که خودم اینها رو بهت بگم یا نه . اما خیلی اوقات دوست دارم از خودم برات بنویسم تا اگر روزی نبودم که برات بگم و تو روزهای دیوونگیی مثل من و رو تجربه کردی ، بدونی مقصر تمام این لحظات ژنی که من بهت دادم:)
خیلی دوستت دارم و همه آرزوم اینه که بتونم برات مادر خوب و قابل افتخاری باشم.
گاهی همه تلاشم اینه که فقط بیشتر دوستم داشته باشی:)
بی نظیر من، در خوبی بینظیر باش
دوست دارم
بی اندازه