آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

عکس های اصفهان

شما - پل خاجو شما و بابا جونی - پل خاجو من و دختر گلم - پل خاجو سه تایی - همونجا من و دخترم- منار جنبان ...
13 آذر 1393

عکس های کرج

شما خونه خاله زری و نشسته بر کامیون برادرزادش امیر ماهان شما و هستی خانم ( نوه ی خاله ویدا) شما و عشقت پرنیان و پرهام ( چند ساعتی قبل از برگشتن که شما خیلی بی حوصله بودی)   ...
13 آذر 1393

اولین سفر به اصفهان

وقتی بابا اومد 5 شنبه بود و به من گفته بود که ساعت 5 می رسه اما دم نهار که من بهش زنگ زدم فهمیدم دم در خونه دایی اینهاست و با دایی مهدی دست به یکی کرده بودن که من و سوپرایز کنن و دایی رفته بود دنبالش تا آزادی که زودتر بیاد. خلاصه شنبه قرار شد دوباره بره. منم گفتم که باهاش میرم. سفر بدی نبود اما شما یه شب رو کامل نزاشتی من بخوابم .طوری که از رو تخت اومدم و رو کاناپه سوییت  تا بابا یکم استراحت کنه خلاصه تونستیم سی و سه پلٰ کلیسای وانک پل خاجو و منار جمبان رو ببینیم. بد نبود کلاً. خدا رو شکر. امشب هم دایی امین اومد خونمون تا شما رو ببینه. انقدر دوست داره که گفت دفعه ی بعد که بابا بره ماموریت حتما باید صدات رو بشنوه!...
13 آذر 1393

ماموریت بابا

عزیز دلم سلام این چند مدت بابا رفته بود ماموریت اصفهان . من دو روز اول رو خونه موندم و خاله آذر اومده بود پیشمون. اما بعد رفتم کرج و یه 10 روزی اونجا بودیم تا بابا جونی اومد دنبالمون. اونجا مثل همیشه به تو خیلی خوش گذشت با بچه ها کلی سرگرم بودی و اصلا زیاد به من کاری نداشتی. اما همچنان شب ها خوب نمی خوابیدی. یه روز گذاشتمت پیش خاله نازی و اومدم تهران واسه کارای وام خونه . نتیجه ا ش این شد که:  پرنیان مدرسه نرفت پرستو نرفت کتابخونه که به درساش برسه. دایی مهدی از کار افتاد و... خلاصه اینکه همه رو مشغول کرده بودی. اولش خونه خاله مژگان نرفتیم چون مریض بود اما بعد دیدم دایی عباس ناراحت می شه رفتیم و خوش هم گذشت. ...
12 آذر 1393

هیسس

چند شب پیش بابا خواب بود. وقتی رفتیم تو اتاق که بخوابیم گفتم آمیتریس "هیس"با همون اشاره ی معروف دست سمت بینی. و تو این و یاد گرفتی امروز بابا خواب بود و شما انگشتت رو می بردی سمت بینی و می گفتی "هیس" وقتی دیدی بابا توجه نمی کنه و خواب رفتی و چشماش رو بوسیدی!!! خیلی شیرین شدی واسم.  خیلی زیاد راستی نمی دونم قبلا نوشتم یا نه اما یه کار دیگه هم که جدیداً یاد گرفتی اینه که تقریبا دست به سینه می ایستی . اما یه چیز بد این که یاد گرفتی جیغ می زنی. البته نه تو خونه وقتی میریم مهمونی . مثلاً این چند روز تو کرج!
24 آبان 1393

سرماخوردگی

عزیز دلم چند روز بود که تب داشتی و بی قرار بودی و  من فکر می کردم واسه دندونات. با مشورت دکتر بهت تب بر و مسکن میدادم. اما حالت بهتر نشد.  دوباره به دکترت زنگ زدم و گفت که ببرمت که ویزیت بشی. تو خونه درجه گزاشتم واست 38.6 نشون داد!!! بهت تب بر دادم و رفتیم. بیرون که رفتیم حالت خیلی بهتر به نظر می رسید و گفتیم بیخود اومدیم. اما وقتی دکتر دیدت گفت سرما خوردی و واسه همینم تب میکردی. گفت این سرما خوردگی تب بالا می آره که حتی می تونه منجر به تشنج بشه و گفت از طرز غذا خوردنت چرا نفهمیدم!!! آمیتریس جونم مامان و ببخش . خیلی عذاب وجدام گرفتم. اما آخه شما انقدر کم و بد غذا می خوری که اصلا بعید نبود به خاطر دندون در آوردن...
21 آبان 1393

عکس خرم دره و جنگل تهرانپارس

 تو ماشین-مسیر رفت به خرم دره خرم دره- خونه دایی امین شما در حالیکه صندل های رو فرشی خاله نرگس و پا کردی و از اینکه باهاش می تونی راه بری ذوق میکردی اونم ساعت 2 شب که رسیدیم شما و بابا جونی شما و دایی امین   جنگل تهرانپارس ...
19 آبان 1393

بدون عنوان

عزیز دلم هفته ی پیش عاشورا و تاسوا رفتیم خرم دره. خیلی خوب بود هرچند کم بود. روز شنبه دختر خاله ویدا و هانیه اومدن خونمون . و هانیه واست یه لیف با دستای خودش بافته بود. یکی واسه "هستی" و یکی واسه شما . البته کلی خورد و ریز هم آورده بودند مثل کش مو و سوهان عسلی و شیرینی و... اما من هنوز نتونستم واسه دیدنی هستی خانم برم!!! راستش از اینکه انقدر عزیزی خیلی خوشحالم: ...
19 آبان 1393

باز هم تب

دیشب و دیروز خیلی بیتاب بودی اما شب : موقع خوابیدن انقدر داغ بودی که انگار چسبوندنت به شوفاژ. ساعت 2.30 بود که بهت تب بر دادم و پاها و دست و صورتت رو با آب سرد شستم. اما خیلی طول کشید تا تبت اومد پایین. الان برعکس همیشه خوابیدی. امیدوارم این دندون هم به زودی در بیاد و خلاص شی.
15 آبان 1393

بزرگ شدن تو

عزیز دلم تو داری بزرگ می شی.  و من با تو پیر! یه دختر رویایی که همیشه واسه رویاهاش جنگید تا به اینجا برسه و تو یکی از قشنگ ترین رویاهای زندگیش بودی و هستی. اما بدی دنیا به اینه که همه چیز واقعی و توش رویاهای یه آدم تنها جایی نداره. اینه که خیلی اوقات می شکنه و غمگین می شه اما باز خودش و خر میکنه که ... دختر گلم یه چیزی رو یادت باشه تو بیشتر لحظه ی بزرگ شدن تو من تنها بودم . تنهای تنها. وقتی تو رو باردار بودم ٰ و واقعاً تمام نیازم توجه بود ... وقتی تو رو به دنیا آوردم و تو تا صبح بیدار بودی وقتی تو اون چند ماه اول مریض بودی و باید می بردمت دکتر وقتی داشتی دندون در می آوردی و ناآروم بودی وقتی  وق...
14 آبان 1393