آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

بدون عنوان

امروز بابا جونی بعد از یک هفته از ماموریت برگشت . واست یه عروسک تویی تی  خریذ که از خودم بزرگ تر  و تو کلی ذوق کردی!!!   هنوز نگران مهد هستم هر چند 3 ماه هنوز مونده. گاهی تنها تمام نیازت ، اغوشی امن برای گریه می شود!! گاهی که نمی دانم چرا، اینچنین شاید بی دلیل ،آلوده ی اندوه فردای تو می شوم. ...
4 ارديبهشت 1393

روز مادر و مهد کودک

دیروز روز مادر بود. خوش به حال اونایی که می تونن این روز و به ماماناشون تبریک بگن. اما خوب ما هم دلمون خوش که ما رو میبینی مادر ، صدامون و می شنوی مادر!! خلاصه روز مادر همه ی مامانایی که رفتن هم مبارک !!  با خاله صدیقه و چیستا خانم رفتیم شرکت.برگشتنی رفتیم که مهد نزدیک شرکت رو ببینیم. وقتی رفتم و مهد کودک و دیدم دلم می خواست همونجا بشینم و گریه کنم. انگار قلبم داشت می ترکید!!! خیلی حس بدی بود. کاشکی بشه که بیشتر پیشم بمونی. نمی دونی چقدر دردناک دور شدن ازت!!!و سپردن تو به کسایی که هیچ نمی شناسیشون و اعتمادی نداری!! راستی امروز یه نشونه هایی از دندون حس کردم.امیدوارم که درست باشه .خیلی دوست دارم همیشه از همه جلو بزنی ...
1 ارديبهشت 1393

سلام عزیز مادر

سلام عزیز مادر خیلی وقت بود که می خواستم یه جایی ، یه جوری واست بنویسم. تا روزی که بزرگ شدی و خواستی ببینی چقدر عزیز هستی هرگز شک نکنی. اول از همه چیز باید بگم بسیار برای من عزیزی و با همه ی سختی هایی که برام می سازی، همیشه از داشتن گل نازی مثل تو از خدا ممنونم. داشتم فکر می کردم وقتی که بزرگ می شی، شاید یه روزی با خودت در جواب اینهمه صبر و محبت ما بگی می خواستی نکنی!!! اما عزیزم فقط این و بدون و قبول کن که تو ثمره ی یک عشقی و همه ی این محبت بیدریغی که بهت دارم رو لطف خدا می دونم. پس اگر یه جایی تو زندگیت نتونستی درک کنی ، کوچیکش نکن. بزار به موقع حسش خواهی کرد. مادری یک عشق بی انتهاست، عشقی که قابل وصف با هیچ حسی نیست .باید درک ...
1 ارديبهشت 1393