اولین سفر به اصفهان
وقتی بابا اومد 5 شنبه بود و به من گفته بود که ساعت 5 می رسه اما دم نهار که من بهش زنگ زدم فهمیدم دم در خونه دایی اینهاست و با دایی مهدی دست به یکی کرده بودن که من و سوپرایز کنن و دایی رفته بود دنبالش تا آزادی که زودتر بیاد.
خلاصه شنبه قرار شد دوباره بره.
منم گفتم که باهاش میرم.
سفر بدی نبود اما شما یه شب رو کامل نزاشتی من بخوابم .طوری که از رو تخت اومدم و رو کاناپه سوییت تا بابا یکم استراحت کنه
خلاصه تونستیم سی و سه پلٰ کلیسای وانک پل خاجو و منار جمبان رو ببینیم.
بد نبود کلاً.
خدا رو شکر.
امشب هم دایی امین اومد خونمون تا شما رو ببینه.
انقدر دوست داره که گفت دفعه ی بعد که بابا بره ماموریت حتما باید صدات رو بشنوه!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی