آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

برای مادر

سلام مادر آشپزخانه همسایه روبرو  را همیشه  را میبینم ، عجیب بوی مادر میدهد و آشپزخانه من بوی ناپختی های همیشه ام! دخترکت با تو حرف میزند ، میشنوی مادر. همان دخترکی که خیلی چیزها را به آینده وعده داده بود به خودش ، اما نشد . خودم را نمی بخشم به خاطر همه ی نافرمانی ها و بدی هایم به تو . نمی توانم فراموش کنم اشکهایی که برایم ریختی ، من دوستت داشتم ...بسیار... اما هرگز دختر خوبی برایت نبودم مادر؟ نه؟ مرا ببخش ، ببخش ، ببخش. مامان آنجا که هستی باز سراغ دل مرا میگیری؟ یادت هست که دخترکت دلش لک میزند برای لوس شدن، نوازش های مهربان تو و بوی پیراهنت!! هنوز هم از ندیدن من بیتابی میکنی و از بیرحمی هایم دلت به تنگ میآید؟ م...
2 مهر 1394

مریضی و مریضی و مریضی

این روزها انقدر مریض شدی و انقدر دکتر بردمت که حتی دکترت هم بادیدن ما گفت :" ا بازم که توی!!" و وکتر داروخونه گفت : که خانوم شما دارید دیگه یکی از پرسنل ما میشید!!! نمی دونم باید چه کار کنم اول سرما خوردی ، بعد ماجرای دندون( که هنوز هم باهاش درگیری) ، بعدش هم که نمی دونم شپش از کجا اومد تو سرمون!!!( که البته اونم دکتر گفت تو تهران اپیدمی شده)!، حالا هم که این مریضی دست و پا و دهان!!! دیروز که بردمت دکتر یک بند بغلم بودی و انقدر بغلت کرده بودم که کمرم داشت میشکست ، بعد هم تا دکتر خواست معاینه ات کنه انچنان جیغی کشیدی که ... وقتی هم که از در اتاق دکتر اومدیم بیرون باز گریه .. خدا رو شکر که داداش مهدی اینا واسه کار پرستو ا...
2 مهر 1394

یه دندون جدید

این روزها انقدر گریه میکردی و نق میزدی که دقیقا یاد اون یک سال و نیم اول زندگیت افتادم!!! چقدر سخت بود!!! فکر می کردم مال سرماخوردگی هست اما دو روز پیش دیدم یه دندون آسیاب جدید در آوردی !!! مبارکت باشه عسلم دوستت دارم  
30 شهريور 1394

یادآوری گدشته

این روزها تو سرما خوردی و من خیلی خیلی یاد  اون روزهای قبل می افتادم روزهایی که  استراحت من حداقل و مسییولیتم بسیار بود!! چقدر سخت بود مادر. ومن چقدر سخت همه رو گذروندم . گاهی با خودم میگم شاید خیلی هم مادر بدی نبودم....!!! دوستت دارم
23 شهريور 1394

بدون عنوان

سلام دختر شیرینم. تقریباً بیشتر از یک ساله که من درامدی ندارم. اینکه در کنار تو باشم حس شیرینی ، اما دوست دارم یه کار و یه منبع درآمدی داشته باشم. اینکه همش دست به جیب بابا باشم من و عذاب میده و بیشتر اینکه احساس میکنم واقعا کیفیت زندگیمون اونطور که باید نیست و من همیشه دنبال شرایط بهترم. دخترم برام دعا کن تا بتونم یه درآمدی داشته باشم تا هم به تو ضرری نرسونم و هم خودم خیلی این حس بد زن خونه بودن و نداشته باشم. دوستت دارم
16 شهريور 1394

چند تا عکس جدید

چند روز پیش بردمت آتلیه ، به معنای واقعی کلمه نزاشتی که عکس بگیرن ازت و ازیت کردی. همینطور چند روز پیش بهت گفتم مامان دوست داری لباس بپوشیم با آوینا عکس بگیریم و شما گفتی:"بله" اما باز نزاشتی چند تا عکس خوب بگیرم .   بگذریم این جند تا عکس هم بد نشده گفتک بزارم فعلاً   ...
14 شهريور 1394

عکس های تولد 2 سالگی - خونه خودمون

عزیزکم امسال واست تولد خاصی نگرفتم فقط کیک گرفتیم و خونه با آوینا و پدر جون اینا عکس گرفتیم و البته خونه خاله وجی با تولد عارف هم یه تولد کوچولوی دیگه که عکس هاش و میزارم اینجا تا واست بمونه. آمیتریس خانوم آرایش کرده ( البته فکر نمی کنم دیگه حالا حالا ها این کارو واست انجام بدم ، اینم صرفاً واسه ارضا کنجکاویم بود، به اندازه کافی زیبا هستی فرشته کوچولوی من) شما و چندی از دوستان هر روزه ات!   شما و آوینا خانوم دوتا دخترا و پدرهای مهربونشون. آمیتریس خانوم در حال فوت کردن کیکش آمیتریس خانوم و پدر جوت وگیتاری که کادو ازشون گرفته!! ...
14 شهريور 1394

بوی بابا!!

گفتم که چند روزی هست که بابا خیلی دیر میرسه خونه و خدوداً 18-19 ساعت بیرون از خونه است و داره کار میکنه . چهارشنبه شب که اومد شما خواب بودی ولی صبح قبل از رفتن بابا بیدار شدی و دیدیش و دوباره خوابیدی ، ولی صبح که بیدار شدی با یه حالت بغض گفتی مامان بابا کو؟ گفتم رفته سر کار؟گفتی کاار؟گفتم آره مامان کار و آروم شدی . پنج شنبه که خاله وجیه اینا اومدن و شما هم پا به پای ما بیدار موندی و هر کار کردم نخوابیدی تا بابات اومد. بیچاره 19 ساعتی بود مه پاش تو کفش بود و خوب شدیداً بو گرفته بود و کل خونه عطراگین. خلاصه بابا که رفت پاش و بشوره من رو به عارف کردم و گفتم : به به چه بویی!! بعد شما پشت بند من گفتی :بو!! گفتم: مامان ب...
8 شهريور 1394