آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

بدون عنوان

هفته ی پیش بردمت مهد، تا وقتی خودم بودم خوب بود اما بعد اینکه من رفتم تو هم فقط 2 روز دووم آوردی و بعدش هم اصلا نموندی!! امیدوارم مال سرماخوردگیت باشه. دکترت که اینطور گفت. از کارهای جدیدت اینکه: 1-کفش هات رو خودت می پوشی 2- خیلی قشنگ می گی مثلاً " مامان بیا" یا "بابا اومد" 3-تو پارک بدون کمک من از همه وسایل هاش به راحتی استفاده میکنی( البته به غیر از تاب) 4-وقتی خیلی خوابت می آد خودت میگی لالا و راحت میخوابی( اتفاق شیرینی که خیلی پیش نمی آد) 5-عاشق کتاب هستی و تقریباً هر شب اگر کتاب نخونم واست نمی خوابی دیروز که بعد از حدود 2 ماه رفته بودیم خونه ی خاله اینها و تو هی شیطونی می کردی ، وقتی بهت گفتم ...
12 ارديبهشت 1394

عکس های قزوین

2 هفته پیش عروسی مریم-دختر عمه مریم بود که رفتیم قزوین. خیلی عالی بود و کلی خوش گذشت شما-عمو سعید-آنیسا خانوم شما و آقا صدرا شما و آقا پارسا به ترتیب:تینا خانوم-حسنا بانو-آقا صدرا-جیگر ننه اینم عکس شما و پدر جون(البته ربطی به عکسای قزوین نداشت و مال روزی که اومده بودند خونمون عید دیدنی و شما گریه کردی و رفتی باهاشون دم در و من از بالا این عکس و گرفتم) ...
7 ارديبهشت 1394

عکس های عید-2

سرِی دوم عکس های عید و می خوام بزارم                     شما و دایی جون  عباس وقتی می خواستی بهش گل بدی اینجا عکس بعدی بالایی که گل و دادی خود خوشگلت دوباره شما و دایی جون عباس من و شما لب دریا عکس نیم گروه -لب دریا           ...
7 ارديبهشت 1394

سالگرد مامان

امروز، یعنی در حقیقت روزی که گذشت، سالگرد مامان بود. امسال هم مثل هر سال خواستیم خودمون سه خانواده بریم سر خاک، اما انگار مامان هر سال باید روز تولدش مهمون داشته باشه:) دخترم روزهای سختی رو میگذرونم روزهایی که از هر جهت تو فشارم و همیشه به قول یه بزرگی به خودم می گم: "شاد بودن تنها انتقامی است که از زندگی میشه گرفت" شاید یه روزی حوصله کردم که واست بگم   این نیز بگذرد    
5 ارديبهشت 1394

عکس های عید-1

روز دوم عید خونه دایی جون مهدی همونروز -شما و عشقت پرنیان همونروز-شما و پدرجون همونروز-جلوی در دایی جون مهدی   من و شما تو ماشین-شمال وقتی رفته بودیم ماهی گیری ...
30 فروردين 1394

مهد کودک

دختر نازم امروز برای اولین بار رفتی مهد کودک . البته فعلا واسه یک ساعت و من هم اونجا بودم. امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشم. پایان سال گذشته و شروع سال جدید خیلی به سختی گذشت. امیدوارم انجام این سال خوب باشه.
30 فروردين 1394

روز مادر

دختر گلم روزهایی تو زندگیت می آد که دردهایی رو تجربه می کنی که نمی تونی حتی بیان کنی که چقدر ؟ دردهایی که ایمان داری هرگز هیچکس اونها رو درک نخواهد کرد نمی تونی از کسی هم توقعی داشته باشی فقط تو قلبت یه جایی هست که همیشه یه جور خاصی درد می کنه. یه درد خاص خیلی خاص امیدوارم هرگز حسرت گذشته هات رو نخوری حسی که من خیلی زیاد تو مرور خاطرات مادرم تجربه می کنم. مامانم روزت مبارک من و ببخش ببخش که بد بودم ببخش که دیدم و نفهمیدم ببخش که فهمیدم و چشم هام و بستم ببخش که تنهایی هات و دیدم، درک کردم اما... اما کاش بودی و من سرم و رو شونه هات می زاشتم مامان، گریه می کردم ، و بهت می گفتم که به جون خ...
21 فروردين 1394

چند تا عکس جدید

یه روز که مریض بودی و دارو خورده بودی تقریبا نیمه هوش بودی یه روز تو پارک واسه خودت می ری بالا و بدون کمک من:) این عکس هم همین 5 شنبه خونه دایی جون عباس گرفتیم ...
24 اسفند 1393