بدون عنوان
عزیزدلم سلام آخر این هفته رفتیم چالوس با خاله مریم ٰ دایی امین و .. جالب اینه که وقتی لباست و پوشوندم و رفتم ددستشویی و آمدمٰ یهو دیدم رژ لب من و از رو میز (که جدیداً یادگرفتی ازش بری بالا) برداشتی و کف زمین ٰ روی شوفاژ و در کمد دیواری و لباست و رنگ فرمودی!!! به هر حال خوش گذشت . اما باز به این نتیجه رسیدم که واقعاً همصحبتی با خیلی از آدمها واسه من قابل تحمل نیست. آدمهای مدعیٰ پوچ ٰ جلف و شاید بهتر بشه گفت سطحی! اما کلاً خوب بود. جدیداً یاد گرفتی من و بغل می کنی 2 روزه که تا می گم مامان و بغل کن محکم دستات و پشت گردنم گره می کنی. و به جای " مامی" به من می گی "آمی&...
نویسنده :
مسی
22:11