آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

مریضی و مریضی و مریضی

1394/7/2 0:15
نویسنده : مسی
292 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها انقدر مریض شدی و انقدر دکتر بردمت که حتی دکترت هم بادیدن ما گفت :" ا بازم که توی!!" و وکتر داروخونه گفت : که خانوم شما دارید دیگه یکی از پرسنل ما میشید!!!

نمی دونم باید چه کار کنم

اول سرما خوردی ، بعد ماجرای دندون( که هنوز هم باهاش درگیری) ، بعدش هم که نمی دونم شپش از کجا اومد تو سرمون!!!( که البته اونم دکتر گفت تو تهران اپیدمی شده)!، حالا هم که این مریضی دست و پا و دهان!!!

دیروز که بردمت دکتر یک بند بغلم بودی و انقدر بغلت کرده بودم که کمرم داشت میشکست ، بعد هم تا دکتر خواست معاینه ات کنه انچنان جیغی کشیدی که ... وقتی هم که از در اتاق دکتر اومدیم بیرون باز گریه ..

خدا رو شکر که داداش مهدی اینا واسه کار پرستو اومده بودند و وقتی من داروخونه بودم اومدن دنبالمون!!

امروز یکم بهتر بودی خدا رو شکر باز.

این چند مدت خیلی اتفاقات افتاد

اول اینکه مریم دختر داعیی من هم پسرش به دنیا اومد

دوم اینکه دایی امین ویزای کاناداش اومد و به زودی میره ، و این یعنی ماتنها و تنها تر میشیم.

سوم اینکه دارم برای یه شروع جدید خودم و مهیا می کنم .

گل من هر چند خیلی روزها شاید خیلی باید بهتر از آنی باشم که هستم ، اما من و ببخش و دوستم داشته باش.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)