آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

کرونا

1400/4/10 18:43
نویسنده : مسی
308 بازدید
اشتراک گذاری
عزیز دلم یک ماه گذشته خیلی روزهای سختی بود. تقریبا همه کرونا گرفتیم.

روزهایی که من بیش از همیشه به تو و آینده تو بدون من فکر میکردم....



روزهایی که تنهایی خودم بیشتر آزارم میداد... و باز فهمیدم چقدر حجم تنهایی آدمها و نیازمندیشون به همدیگه بالاست...



تو و بابات قشنگ ترین اتفاقای زندگی من هستید..اواسط مریضی خودم حال داداش عباس و داداش مهدی و... بد بود و من همش گریه میکردم و تو همش آرومم میکردی... یهجا بهم گفتی مامان مگه نمیگی سپردم به خداا دیگه ناراحت نباش چون خدا یوقت درست نمیکنه ها..



وقتی رفتیم خونه بابا اونجا دوست پیدا کردی و این قسمت خوبش بود که یکم از تنهایی درآمدی



اینجا هم با پدر جون منچ بازی کردی،😊



وقتی رفتیم کرج من مریضی خودم تقریبا فراموشم شده بود و سعی میکردم به بقیه کمک کنم... اومدی پیشم گفتی:مامان دیدی میگم تو باید سلامت باشی و حالت خوب شه؟چون تو به بقیه انرژی میدی به بقیه کمک می‌کنی! نمیرم برات من؟



بعد کرونا بعد مدتها رفتیم شام بیرون بعد حدود 1.5سال!تو هی میگفتی خدایا شکرت خدایا شکرت,😁



اینم چند روز پیش وقتی تنهایی بهت فشار آورده بود زدی تو تراس!دردت به جونم کاش می تونستم  خلا تنهاییت رو با دوستای فراوون پر کنم.... به خدا خیلی تلاش میکنم اما انگار خدا نمی‌خواد.

ولی در مورد فرزند دوم ،راستش تا حدود زیادی میتونم بگم در توانم نیست..مخصوصا چون پدرت هم اعتقادی به فرزند آوری نداره... من و ببخش شیرینم

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)