آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

۳۰ اردیبهشت ۹۹

1399/1/31 18:55
نویسنده : مسی
315 بازدید
اشتراک گذاری
دختر زیبای من

امسال سال نو خیلی متفاوت بود... نمیتونم بگم بد، چون به من بد نگدشت و در کنار تو و پدرت خوب هم بود.. اما روزهای خیلی پر هسترسی رو میگدرونیم. تقریبا به دیدن هیچ کس نرفتیم نه داعی و نه پدر جون و نه عمو..

کرونا و در خانه ماندن ما

گاهگاهی رفتیم پیش خاله مهرنوش یا خاله مریم اما خیلی کم... و تو خیلی ازیت شدی...

و هر روز حتی پنج شنبه و جمعه مدرسه تلویزیونی بود.. و این خیلی بد بود...

با هم شیرینی پختیم



به پاهای پدرت لاک زدیبا هم کاردستی درست کردیم
راستی این شمع ها رو خودت بدون کمک من درست کردی
تووحمام یهو گفتی مامان رختام و شستم!ریلکس کردیبا دانیال هم کلی بازی کردیاینجا هم لباس من و پوشیدی
موهات و درست کردمو...
الان اومدی کنارم... گفتی مامان داری چکار میکنی؟
هیچی...
آها فهمیدم تو خاطراتت رو اینجا مینویسی؟
آره شیطون...
مامان چرا عکس دانیال و میزاری، من فکر کروم فقط من و میزاری؟
مامان اینا همه بخشی از خاطرات تو ان... دانیال.. من.. همه..
مامان میشه تو خاطراتت بنویسی من تو رو خیلی دوست دارم! حتی از بابا هم بیشتر؟
آخه شاید بابا ببینه؟
بابا چه جوری میبینه...؟
هیچ جوری!
این یه رااازه!
پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)


31 فروردین 99 20:48
وای پای بابا رو چرا لاک زدی؟حساب کن جوراب شلواری هم بپوشه موهاش از لایه جوراب بزنه بیرون...!!🤭😂
عمه فروغعمه فروغ
1 اردیبهشت 99 18:08
خدا حفظش کنه براتون😘