آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

شروع حسادت

1393/11/27 22:55
نویسنده : مسی
339 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم چند روز پیش عمو اینها آمده بودند خونمون.

و تو هیچکدوم از اسباب بازیهات رو به آوینا نمی دادی!!

به محض اینکه اون می رفت سمت اتاقت یا وسایلت جیغ می زدی!!

نمی زاشتی بغاش کنم.

جمعه ی گذشته هم که تولد خاله نازی بود و رفته بودیم بچه ی خاله مینا که بوست کرد خیلی بدت اومد!!

البته تو کلاً زیاد دوست نداری بوس بشی یا بوس کنی.

باید بگم یه جورایی شرمنده شدم.

البته به هر حال خیلی عادی این رفتار بچه ها تو این سن می دونم.

اما خوب من توقعم یکم زیاد که باید اصلاح کنم خودم و .

در ضمن خیلی هم شیطون شدی.

چند مدت پیش که رفته بودیم خونه ی دایی بابا اونم واسه اولین بار انقدر شیطنت کردی که عمه جونی گفت :بریم دیگه من که بریدم!!!

اینا رو می گم که بدونی تا وقتی بزرگ شدی و شاید مثل من مادر، اگه نبودم بدونی خودت چطور بودی تا بتونی بهتر با دخترت رفتار کنی!! جالب چرا گفتم با دخترت؟

بگذریم این چند مدت واسه خاله نازی تولد سوپرایزی گرفتیم . خوب بود

اما بعدش هم کمر بابا گرفت و هم سرما خورد و هم شما مریض شذی و سرما خوردی.

کلاً خیلی سرم شلوغ بود.

دوست دارم

شما و پسر خاله مینا وقتی بوست کرد!

عروسکی که خاله مریم برات تازه خریده( راستی سارافون عکس قبل رو هم خاله مریم خریده. وقتی بهش گفتم انقدر شرمندمون نکن گفت: بتوچه مگه واسه تو خریدم ؟ و این یعنی تو رو بدون من دوست داره که خوب یه جورایی خیلی خوب)

شما و بابا جونی وقتی به طور کاملاً خود جوش و استثنایی رفتی اینطوری خودت و واسش لوس کردی.

 

دوست دارم ملوسک
 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

mahtala
28 بهمن 93 9:34