آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

چند مدتی که نبودم!

1393/5/22 12:47
نویسنده : مسی
166 بازدید
اشتراک گذاری

یه مدت که خیلی سرم شلوغ بود، تولد شما ، اومدن دوستام، اجاره خونه!!!

روز تولدت خیلی خوب بود، اما تو بسیار خسته شدی، عمو علیرضا و عمه پریسا ظاهراً آشتی کردن اما خاله هنوز نه!!

تولدت خیلی بهتر از اونی شد که فکرش و می کردم، کلی خوش گذشت!!!

آخر تولد هم با هم از سه تا زندایی ها که واسه تولد تو واسمون سنگ تموم گذاشته بودن با یه هدیه کوچیک تشکر کردیم.

عمو امین انقدر واسش عزیز بودی که قبل رفتن مسافرتش اومد که شما رو ببینه و بعد از دادن کادوی تولدت و بوسیدنت بره!!

می دونی دخترم یه سری تصمیمات جدید گرفتم، یکیش اینه که انقدر به خونه و کارهاش نچسبم!! حالا مثلا یه سره رو میز لک باشه چی می شه مگه!! اونم از اونجایی به خودم اومدم، که یه روز یه فیلم قشنگ داشت تلویزیون می داد ،آرش هی گفت مسی بیا ببین، گفتم الام می آم و بدون اینکه بخوام داشتم تو آشپزخونه می سابیدم، هی گفت و من گفتم الان می آم ، یهو یا لحن جدی تری گفت:مسی بیا دیگه ،آخه تو چه لذتی از زندگیت میبری!!

یه لحظه به خودم اومدم  دیدم راست می گه من همش دارم می دوام، کاری که نه ضرورت داره و نه درست!!

یه چند مدت هم هست که پاهام که از بعد به دنیا اومدنت تقریبا همیشه درد می کنه و نمی دونم چه ربطی به تولد تو داشته ، بیشتر درد می کنه و کمر درد هم بهش اضافه شده!!

خلاصه اینکه یکم انگاری افتادم به روغن سوزی!!

اما تو!

این چند مدت که بابا دیر می آد شما هم دیر می خوابی ، و اکثراً تا 1 شب بیداری!!

دیگه بیستر رو پاهات می ایستی اما هنوز نمی تونی بدون کمک راه بری ، حتی یک قدم.

ولی از همه مهمتر کارهات که دیدنی و بامزه است.

خیلی لوس، شیرین و خواستنی هستی

دوستت دارم نی نی من.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)