روزای آخر اسفند
دختر قشنگم سلام
این که منوزها سرکا خورده و بی حوصله هستی، سرما خوردگیی که انگار دوست نداره از کنارت بره:(
و من امسال تقریباً برای اولین باری هست که درست و حسابی خونه تکانی کردم .که خوب تا حدودی امیدوارم آخرین بار هم باشه و از سال بعد به همون رویه ی قبلی بر میگردم به امید خدا.
تو هم شیرین تر و هم عزیز تر می شی
خیلی شبها که می خوای بخوابی و آروم تو بغلم می مونی خیلی خوشم می آد که با اون آرامش وجودت فقط نگاهت کنم .
وقتی برات شعر می خونم آخر شون و می گی
وقتی می گم اسمت چیه؟ می گی :آمی
اسم بابات چیه؟آدش
مامان و چقدر دوست داری؟ دستت و بالا می بری و می گی: انقدر
و گاهی که من سرگرم کارام هستم می گی: مامان اینقدر( در حالیکه دستهات و بالا می بری) که منظورت اینه که مامان دوست دارم و من ان موقع ها دلم می خواد بخورمت!!
پسته:پبه یا بیبی
موز:ما
بستنی و ماست: ما
البته تقریباً همه چیز و می گی اما یکی از قشنگترینهاش "نه" گفتن.
مخصوصاً شب که بیدار می شی من بغلت می کنم تا بهت شیر یا آب بدم بهت می گم : مامان بریم رو بالشت لالا ؟ دهانت رو باز می کنی و خیلی آروم می گی : نه!! و گاهی من و محکمتر می گیری و می گی :مامان مامان ( که یعنی می خوام پیش مامان باشم)
عزیزمی شیرین من