بوی بابا!!
گفتم که چند روزی هست که بابا خیلی دیر میرسه خونه و خدوداً 18-19 ساعت بیرون از خونه است و داره کار میکنه .
چهارشنبه شب که اومد شما خواب بودی ولی صبح قبل از رفتن بابا بیدار شدی و دیدیش و دوباره خوابیدی ، ولی صبح که بیدار شدی با یه حالت بغض گفتی مامان بابا کو؟ گفتم رفته سر کار؟گفتی کاار؟گفتم آره مامان کار و آروم شدی .
پنج شنبه که خاله وجیه اینا اومدن و شما هم پا به پای ما بیدار موندی و هر کار کردم نخوابیدی تا بابات اومد.
بیچاره 19 ساعتی بود مه پاش تو کفش بود و خوب شدیداً بو گرفته بود و کل خونه عطراگین.
خلاصه بابا که رفت پاش و بشوره من رو به عارف کردم و گفتم :
به به چه بویی!!
بعد شما پشت بند من گفتی
:بو!!
گفتم:
مامان بوی چیه بوی بد؟
یهو با یه حالت خاصی گفتی :
نه بو بابا!!!
وای مرده بودیم از خنده .
خیلی بامزه مسایل رو به هم ربط می دی .
واسه روز تولدم هم که جشن گرفته بودیم و تو یه عالمه دور از چشم من پفک و.. خورده بودی و البته میوه که صبح حالت بد شد.
بعد من بهت گفتم : مامان ببین انقدر پفک خوردی حالت بد شد. از اون روز هی میگی : من پفک خوردم آ( آوردم) بایا( بالا)!!
عاشقتم کوچولوی ناز من.
عاشق!!