آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

تولد هفت سالگی گیسو کمندم

دختر شیرینم.. تولد هفت سالکیت طی شد و من همه تلاشم رو کردم که اینطور که بلدم تولد خوبی باشه برات. اما میدونم قطعا اینطور که شاید تو دوست داشتی پیش نرفت. پس من رو به خاطر کامل نرودنم ببخش و همیشه بدون. که من برای تو همه تلاشم و میکنم که خوشحال و شاد باشی و درست زندگی کنی . دوستت دارم ...
25 مرداد 1399

3/4/99

امروز با دانیال  و خاله مهرنوش صبح رفتیم پارک پلیس... عاشقتم عمر مانان ...
3 تير 1399

هفته اول خرداد ۹۹

دختر شیرینم هفته پیش رفتیم شمال.. دوتا از دندانهای شیریت اونجا افتادن.. فکر میکنم 3و4خرداد بود... تو برعکس همیشه و به عشق فرشته دندون زود خوابیدی.. صبح هم من و بابا در به در دنبال عروسک یا... گشتیم اما اون موقع صبح و اونم روز تعطیل و تو کرونا جایی باز نبود.. رو همین حساب برات لب لب خریدیم. جالب که وقتی بیدار شدی همزمان شد با اومدن ما.. بهت گفتم مامان فرشته دندون به خاطر کرونا سکه نمی‌ده. به ما پول داد برات کادو بخریم.! بعد تو گفتی مامان فرشته دندون چه شکلی بود؟ از روز دوشنبه هم متاسفانه مریض شدی اما در کل حالت خیلی بد نبود شکر خدا... و بعد با امیدم پرستو و رادوین اتفاقی افتاد که بقیه سفر کوفتم شد و امیدوارم درس عبرتی بشه برام که آد...
11 خرداد 1399

اولین دندان آسیاب

دیروز دوباره گفتی مامان فکم درد میکنه... نگاه که کردم دیدم اولین دندان آسیابت داره در میاد‌... مبارکت باشه دردانه من... دیروز با اوینا صحبت کردی و فهمیدی که دندون شیری آوینا هم افتاده... اما برای تو هنوز نه... من از این موضوع واقعا خوشحالم اما خودت همیشه از اینکه دندونت داره دیر می افته ناراحتی! عاشقتم
13 ارديبهشت 1399

دندان شیری

✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ دیروز اولین دندان شیری شما شل شد... و تو انقدر خوشحال شدی که گریه میکردی... امروز همش میگفتی خیلی دوست دارم زود تر بیفته که ببینم چه حسی داره.. اخه خیلی کنجکاوم... صبح میگفتی مامان ارزو میکنم بهم هویج بدی که دندونم زودتر بیفته.‌‌.. عاشقتم دندان شیری
1 ارديبهشت 1399

۳۰ اردیبهشت ۹۹

دختر زیبای من امسال سال نو خیلی متفاوت بود... نمیتونم بگم بد، چون به من بد نگدشت و در کنار تو و پدرت خوب هم بود.. اما روزهای خیلی پر هسترسی رو میگدرونیم. تقریبا به دیدن هیچ کس نرفتیم نه داعی و نه پدر جون و نه عمو.. کرونا و در خانه ماندن ما گاهگاهی رفتیم پیش خاله مهرنوش یا خاله مریم اما خیلی کم... و تو خیلی ازیت شدی... و هر روز حتی پنج شنبه و جمعه مدرسه تلویزیونی بود.. و این خیلی بد بود... با هم شیرینی پختیم به پاهای پدرت لاک زدی با هم کاردستی درست کردیم راستی این شمع ها رو خودت بدون کمک من درست کردی تووحمام یهو گفتی مامان رختام و شستم! ریلکس کردی با دانیال هم کلی بازی کردی اینجا هم لباس من و پوشیدی موهات و درست کردم و... الان او...
31 فروردين 1399

کرونا.۱۷ اسفند

دختر زیبای من این روزها ، تقریبا کل ایران تعطیل. همه درگیر بیناری کرونا هستن.... باشعورها خودشون رو در خانه هاشان قرنطینه کردن و بیشعورها ایجاد مشکل میکنند‌. میدونی عزیزم دنیا خیلی خیلی غیر قابل پیش بینی . و ما واقعا نمیدونیم همون امنیت و ارامشی که هرچند کم ، امروز داریم رو فردا هم داشته باشیم. هر چه قدر کتاب میخونم  و یا از عمرم میگذره و تجربه میکنم،بیشتر به این ایمان میرسم که واقعا باید تو هر شرایطی دنبال خوشی و خوشحالی باشی. منطورم این نیست که ساده بگیری و بی تعهد و مسیولیت باشی. نه. بلکه منطورم اینه که بهترین کار اینه که تو تمام شرایط یعی کنی بهترین حالت رو برای خودت ایجاد کنی و قدر لحظه هات رو بدونی. و این چیزیه که دونستن...
19 اسفند 1398