آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

جمعه 99/3/7

دخترم واقعیت زندگی همیشه تغییر..این تنها اتفاقی که هرگز هیچ کس نمیتونه اون رو کتمان کنه. من توی زندگیم همیشه خواستم دنیا رو بسازم.. دنیای خودم و حداقل. سعی کردم خود خوبم رو پیدا کنم... راستش بیشترین کاری که یقین میدونم تو عمرم انجام دادم سعی کردن بود.. سعی کردم آدم خوبی باشم دختر خوبی خواهر خوبی دوست خوبی خواهر شوهر خوبی عروس خوبی همسایه خوبی و... شاید مادر خوبی نبودم... اما سعی کردم باشم. میدونی واقعا هرگز برای کسی تو زندگیم بد نخواستم، برای ناراحتی کسی یادم نمیاد نقشه چیدن باشم... شاید اگر کسی بارها من و رنجوند ...خود بدم تلافی کرده باشه اما باز سعی کردم نکنم... میدونی مامان اینکه گاهی حس میکنم خوشحالیت رو ازت میگیرم ،یا ن...
7 خرداد 1400

شب ۱۴۰۰/۳/۲

بعد از ظهر با پدر بردیمت پارک... تو بازی که میکردی ،دیدم ماشاالله تقریبا از همه بچه ها بزرگ‌تری یا حداقل از جهت قد تو گروه بزرگ ها... دلم میگیره آمیتریس من.. داری زود بزرگ میشی... خیلی میترسم از خیلی چیزها. از اینکه تو بزرگ بشی و من با ندونم کاریهام... بال و پرت رو زده باشم. از اینکه بزرگ بشی و نتونسته باشم اونقدر قوی بارت بیارم . از اینکه بزرگ بشی و مثل من .... گاهی حتی از اینکه زیادی خوب باشی میترسم وگاه  از اینکه به قدر کافی  خوب نباشی.. باورت میشه چقدر تضاد! امیدوارم همیشه خوشحال باشی عزیزم. بتونم کاری کنم که بتونی در هر حالتی خوشحال باشی..یاد بگیری که خوشحالیت رو وابسته به شرایط و آدمها ندونی تا حالا که نتونستم. اما تلاش میکنم. ...
2 خرداد 1400

1400/3/2

دختر شیرینم دارم به چهل سالگی نزدیک میشم... این روزها خیلی غمگینم... جز تو و مامانم... چقدر به خودم بدهکارم.. یه عااالمه زندگی نکرده...! قبلاً فکر میکردم آدمهایی که درگیر روابط سطحی میشن... کسایی نیستن که بخوام به روزی الگوی من باشن. اما راستش الان فکر میکنم کار درست رو اونها میکنن.. میدونی چرا؟ چون کمتر دل می بندن و کمتر توقع دارن و کمتر هم دلگیر میشن... اما من واسه خیلی خودم بودن همیشه قصاص میشم.. دخترم اینها رو برای این می‌نویسم که شاید ژن لعنتی من در تو هم باشه و باعث بشه یه روزی این دردها رو تجربه کنی. همه سعی من اینه که غم های من و تو نداشته باشی.. به زبان بهتر بگم دوست دارم تجربه های من بشه تجربه برای تو. از وقتی تو وارد زندگی من ...
2 خرداد 1400

۱۴۰۰/۲/۲۸

آوردمت پارک اونور اتوبان. همون پارکی که وقتی نو پا بودی تقریبا هر روز میاوردمت.. چقدر بزرگ شدی عشق من! دلم برای بچگیهات تنگ شده... گرچه الان خیلی بیشتر از اون روزها دوستت دارم. در حقیقت من حتی امروز تورو بیشتر از دیروز دوست دارم... آنقدر عاشقتم که تعجب میکنم با وجود تو و پدر چه جوری قلبم باز می‌تونه درگیر نامهری بقیه باشه.. وقتی آمدیم پارک هیچ کس نبود و آنقدر تنها بودن تو من و میرنجوند که نگو. دعا میکردم که کسی بیاد یه بچه که تو روشاد کنه کنارت باشه.. وای دخترم چقدر مادر بودن قشنگ و سخت.‌.. عاشقتم... و هر روز سعی میکنم مادر بهتری باشم... گرچه شاید نه... ...
28 ارديبهشت 1400

فرمول جادویی

شیرین زبون مهربونم دوست داشتنی من امشب شام و که خوردم به بابا گفتم من دیگه با اجازت از سر سفره بلند میشم. چون اگر بشینم الکی هی میخورم. پاشدم و رفتم طرفا رو یه سری گذاشتم تو ظرفشویی ... همین حین تو یهو به آرش گفتی... بابا شما هم همینطوری؟ آرش گفت :آره بابا بعد گفتی: پس  بابا شما بشین بخور که خرو پف کنی! بعد هم گفتی من و بابا هی می‌خوایم از هم مامان و بدزدیم! من پلانکتونم.. بابا آقای خرچنگ مامان هم فرمول جادویی! آخه قربون اون ذهن خلاقت بشم من که آنقدر با مزه صحبت میکنی! امروز برات یه کتاب شاهنامه خریدم و تو خیلی دوسش داشتی و چند صفحه ازش رو خوندی... عاشقتم بی نظیر دوست داشتنی من ...
16 آذر 1399

9.9.99

وقتی تو هستی و پدر و سلامتی خوشبختی دیگری هم مگر باید باشد برای جشن گرفتن و شاد بودن.. چه فرقی میکند زمان رند باشد یا غیر... همینکه شما را دارم رند ترین خوشبختی جهان برای من است.. امروز برای اولین بار دفترت رو برداشتی و رفتی تو اتاق و آنلاین دیکته معلمت رو نوشتی ... خدا همیشه برای من نکهت داره... و نبینم روزی رو که حرفت رو آنقدر نغهمم که ازم دور شی... عاشقتم تولدی که برای کرونا گرفتی تولد دانیال و تو که لوند ترین جمعی برای من احساست در کردن دانیال پرنسس مادر همیشه دلخوش باشی قلب مادر ...
9 آذر 1399

22شهریور 99

خرم دره رفتیم.... تو حالا  سفرها تنها هستی... پرنیان و پرهام همبازی تو نیستند و من از این موضوع غمگین میشم. خدا رو شکر دانیال تنهایی رو برات پر می‌کنه و در کل باهم خوشحالی وقتی خونه هستیم... اینده تو و فکر فردای تو واقعا گاهی ترسناک ترین درد میشه.... روزی که تو مرا ترک می‌کنی  کابوس تلخ من است. به گیسوانت سوگند که تو شیرین ترین اتفاق زندگی منی.... خوشبخت باشی دلبندم نه ...
22 شهريور 1399