آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

تولد بابا

1393/2/20 23:02
نویسنده : مسی
268 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزکم.

دیروز تولد بابا بود و من دوست داشتم حتما امسال رو هم مثل خیلی سالهای دیگه واسش تولد بگیرم.

اما خدا خودش می دونه که چه پوستی ازم کنده شد، خصوص اینکه واقعا دست تنها بودم و خود آمیتریس خانم کلی کار!!!

البته اینم بگم که خاله نازی دلمه درست کرد و خاله مژکان سوپ که واقعا هم دستشون درد ننه،تازه زود هم اومدن و آخر سر هم کلی کمک کردن .اما باز درست کردن، پاستا ، گراتین سیب زمینی، ماکاراتی، سالادکلم،سالاد ماکارانی، ماست و برانی و ژله اونم از نوع تزریقی خیلی کار برد و جداً خیلی بهم فشار اومد و همینطور به شما.

گاهی اوقات با خودم می گم واقعاً لازم!! واقعا لازم که اینهمه به خودم درد سر بدم !! هنوز نمی دونم ، اما امیدوارم کار درستی کرده باشم .

می دونی آمیتریس جان من عاشق زندگی عاشقانه ام!!

خلاصه من واسه تولد بابا امسال از کل پس انداز موجودم استفاده کردم و یک ست دستبند و زنجیر واسش خریدم که البته زنجیر و با هم رفتیم و خریدیم اما دستبند و سعی کردم که سوپرایز باشه ، که البته نشد و نمی دونم چرا و چه جوری اما باباگفت که می تونسته حدس بزنه که اونم می خرم!! خوب من و شناخته!!

در کل خیلی خیلی بهم خوش گذشت و باز از اینکه خانواده ای به این خوبی دارم کلی ذوق کردم. اما تو خیلی ازیت شدی و تا ساعت 1 شب بیدار بودی و انقدر خسته شدی که از شدت خواب یهو زدی زیر گریه و فقط بغل من می موندی و بغل هر کی می رفتی گریه می کردی.

اما کلا فکر کنم خوب کاری کردم و می ارزید.

راستی عکس غذاها رو هم می زارم ، تا وقتی شما بزرگ شدی و من پیر شدم و شاید بی حوصله بدونی که من یه روزی اینطوری هم بودم!!!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

mahtala
21 اردیبهشت 93 16:55
عشقولانه تون منو كشته .... خدا رو شكر كه به تو خوش گذشت