آش دندونی
این چند مدت خیلی سرم شلوغ بود، هم سالگرد مامان بود که من گفته بودم حلواش با من.
هم تو خیلی واسه دندونت ازیت می کردی و هم واسه کار درگیر بودم و ذهنم مشغول بود.
تولد بابا هم نزدیک و من تصمیم دارم واسش تولد بگیرم!!
دیروز بالاخره موفق شدم آش دندونی رو بپزم، به نظرم بد نشده بود، اما کلا چیز مزخرفیه!! آخه به تو که بدم که دلدرد می شی خفن!!!
به هرحال ما پختیم که شماراحت تر دندون در بیاری، اما درعوض دیشب تا صبح نخوابیدی و هی بیدار می شدی و گریه می کردی،واقعا این آش معجزه کرد!!!
اینم عکس آش دندونیت:
و اینم حلوایی که واسه سالگرد مامان پختم:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی