تو و خاله مریم
آخر هفته پیش خاله مریم اومده بود پیش ما
و تو کلی باهاش بازی کردی و اون هم مثل همیشه با حوصله و عاشقانه به تو توجه می کرد.
لاک رو روی کتاب داستانت خالی کردی، کلی یه ذره یه ذره آب آوردی و رو فرش و جاهای دیگه خالی کردی ، چند بار اون و از سر سفرع بلند کردی و بردی تو اتاقت و آخر سر که می خواستیم صحبت کنیم تو و خاله مریم تو اتاق بودین و خلاصه 100%خاله مریم در اختیار تو بود.
می دونی آمیتریس یادم خیلی وقت پیش وقتی خاله مریم خونه ما بود و با ما زندگی می کرد به این نتیجه رسیده بودم که هیچکس من و دوست نداره ، حتی مادرم.
و این خیلی حس بدی بود.
در کنار مریم من هیچوقت خوب نبودم!!
و بعد به این فکر کردم که تو بزرگ می شی و همیشه وقتی اون رو میبینی چقدر دوست داری که من هم مثل اون باشم.
شاد و خندان، بگو بخند، مهربون و دوست داشتنی و از همه مهمتر آسون می گیره و مثل من سخت گیر نیست!!
نمی دونم اما من مثل خودمم.
و من هر سخت گیری که برای تو دارم بیشتر به خاطر اینه که واست لازمه.
به نظر من تو باید یاد بگیری که جای لاک رو کتاب نیست!
خودکار رو نباید رو هر چیزی کشید.
آب بازی جاش رو فرش نیست!!
نمی دونم دخترم درست یا غلط
اما این روزها روزهای خیلی سختی واسم.
روزهایی که همش به این نتیجه می رسم درد دل جایی نداره و آدم باید همیشه خودش رو سانسور کنه.
دوست دارم و کاش هرگز شک نکنی که جقدر عزیزی برای ما