آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

روز عید قربان ۹۸

1398/5/21 18:20
نویسنده : مسی
435 بازدید
اشتراک گذاری
دختر بی نظیر من امردز پدر جون از خونمون رفتن کرج. دیشب داعی عباس و  خاله وجیه اینها خونمون بودن. صبح پدر جون رفتmriو بعد صبحانه با همه اصرلر ما رفتن خونه.

این روزها خیلی خسته شدم. روحی و جسمی. وقتی مهمونها رفتن دوباره ۱.۵ ساعت خوابیدم و بعد شروع کردم به کار و کار... تو به من گفتی مامان باید اتاق من و هم تمیز کنی! منم خسته و کلافه گفتم.. مامان جان شما نه اجازه میدی کسی تو اتاقت بیاد نه وسایل بزاره.. حالا من و تینهمه کار بایو اتاق شما رو هم تمیز کنم؟ اتاق شما آخرین کارم.

خلاصه خودت شروع کردی به تمیز کردن اتاقت..و واقعا هم تمیز شد یادم رفت عکس بگیرم.

بهت گفتم مامان جان عصر میبرمت بیرون یکم اسکوتر بازی. بابا خسته و مریص بود ، دیروز ماموریت یه روزه به تبریز داشت.. با همه خستگیم امدیم پارک... دلم از ته دل شاد بودنت رو میخواست.

تو راه بهم گفتی :مامان یه چیزی میگم هیچوقت فرلموش نکن، بچه نیاز داره به بازی، نیاز داره به شیطونی😉😉

نخورمت آیا؟

همین الان تو پارک پلیس



کاردستیی که امروز بدون هیچگونه کمک من خودت درستش کردی.. با یه ظرف یکبار مصرف...با سلیقه من.





اینم فکس دوسه روز پیشت که خوابیده بودی..



ورای تصورت دوستت دارم.. گرچه دنیا داره رو به بدی میره.. آرزو میکنم بتونم از تو بهتری آدمی بسازم و بسازیم که در وجودت نهفته است...

دوستت دارم...
پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان صدرامامان صدرا
21 مرداد 98 22:52
❤❤❤
نرگسنرگس
23 مرداد 98 0:24
آفرین به دختر خانم هنرمند و باهوش.
❤️Maman juni❤️Maman juni
23 مرداد 98 6:08
🌹