اولین اردوی تفریحی
امروز اولین ارودیی بود که تجربه کردی
و من با تمام وجود میترسم...
دخترم شاید باورت نشه یکی از بزگترین کابدسهای زندگیم دوری از تو... اینکه تو آینده من و درکنار من نباشی.. مثلا بری یه کشور دیگه... هرچند قطعا همیشه به خوشیت خوشم
امرور یاد بابا افتادم... نمیزاشت برم اردو... همیشه میگفت بابا جان من یه دختر بیشتر ندارم.. هرجا بخوای میبرمت... نگرانیش اونموقع برام بیمعنی بود و شاید ناخوشایند... امروز ولی گاملا احساس کردمش
دوستت دارم.. بیاندازه و انتها
و من با تمام وجود میترسم...
دخترم شاید باورت نشه یکی از بزگترین کابدسهای زندگیم دوری از تو... اینکه تو آینده من و درکنار من نباشی.. مثلا بری یه کشور دیگه... هرچند قطعا همیشه به خوشیت خوشم
امرور یاد بابا افتادم... نمیزاشت برم اردو... همیشه میگفت بابا جان من یه دختر بیشتر ندارم.. هرجا بخوای میبرمت... نگرانیش اونموقع برام بیمعنی بود و شاید ناخوشایند... امروز ولی گاملا احساس کردمش
دوستت دارم.. بیاندازه و انتها
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی