آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

این روزها

1397/9/10 14:51
نویسنده : مسی
827 بازدید
اشتراک گذاری
چند روز پیش داشتی حرف میزدی و مثل همیشه بی انتها و بدون مکث... منم سرم پایین بود و جوابت و میدادم... یهو گفتی "مامان سرت و بابا کن روی ماهت و ببینم"! منم این شکلی بودم😁😗😙

چند روز پیش هم رفتی خونه عموت و گویا بلز آوینا رو خراب کردی و اومدی پایین.. و تا بهت گفتم چی شده؟ گریه کردی  گفتی باز آوینا شکست بعد هم گفتی مامان میگن من عروسک آوینا رو خراب کردم.. من اینکار و نکردم.. زنگ زدم ببینم چی شده واقعا. زن عمو نیکتا جواب و نداد عمو زنگ زد و گفت آوینا رو من جریمه کردم!

گفتم.امیتریس میگه عروسک و خراب نکرده.. من میدونم دروغ نمیگه!

گفتن نه اون مال دفعه پیش بود... و در آخر هم گفت " عمو جان با با ز خودت هم اینطور بازی میکتی؟ هربار که میایی باید یه ضرری بزنی؟ !

نمیدونم چرا  شاید رو عصبانیت حرفی گفته شده... اما جدا تحمل ندارم کسی بهت اینطور بگه و برخورد کنه!

حتی پدرت و حتی خودم.

خلاصه خیلی دلم گرفت چون چند روز به زن عمو ت گفته بودم اجازه بده آوینا بیاد اینجا .. چون اونها تحمل کوچکترین بهم ریختگی و .. ندارن! شاید واسه همین هم هست که آوینا حتی نمیتونه کوچکترین کارهای شخصی و انجام بده در عین حال که خیلی باهوش و خواستنی هست.

نمیدونم دخترم... خیلی نگران تو هستم

نگران تنهاییت‌... آینده ات.... شادیت و...

انگار تو اومدی و با خودت با تمام عشق یه دنیا نگرانی برام آوردی!

راستی تختت رو از حالت نوپایی درآوردیم و خیلی از مدل جدید اتاقت خوشحالی... منم از خوشحالیا خوشحال تر.😚😚



اینم چند روز پیش که با هم شنیسل درست کردیم.







اینم چند روز تو مهد در کنارت آرتین و پرستش هستند



پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)