آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

غیبت طولانی . اتفاقات

1395/8/25 22:04
نویسنده : مسی
164 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزکم خیلی وقت که هیچ چیزی اینجا ننوشتم 

دلیل واقعیش و نمی دونم دقیقا چی بود 

اما خیلی چیزها بود 

خیلی اتفاقات که دوست دارم برات برخیشون و بگم و تا حدی:)

روز 7 مرداد یه نامه از دادگاه اومد برامون مبنی بر اینکه خانم آذر صالح درخواسن مهریه کرده از ما . یعنی نامادری و یا به عبارتی خاله بابا!!

و این هم خیلی جالب .. چون من ابله برای اینکه روز تولدت اونها هم باشن یک روز عقب انداختم و این رحالی که روز تولد برای من همیشه خیلی پر اهمیت بوده. بهشون زنگ زدم و...

وقتی شنیدم از ما شکایت شده اول باورم نشد، اما بعد که فهمیدم این قضیه بالغ بر یک ساله که درجریان خیلی ناراحت شدم. بیشتر از اینکه چه رکبی خورده بودم.. محبت و مهربونی من و گذاشتن واقعا پای چی، حماقت؟؟؟

اما بعد از حدود شاید 1 ماه دیگه برام مهم نبود .. و یه جورایی دلم براشون میسوخت، برای تنهاییشون، بلد نبودنهاشون، اشتباهتی که بیشتر از هر کس خودشون و درگیر کرده و البته برای شیما.. 

دروغ نگم یکم هم ازشون بدم اومد ... دیگه اون حس قبل رو بهشون نداشتم ... و این نه برای پول بود ، بلکه فقط و فقط برای برخورد ناراحت کننده و حرکت کوته بینی اونها بود که آزارم میداد .

اما الان خوبم .. شاید بشه گفت بخشیدمشون ، به خاطر تمام ناراحتی هایی که به زندگیم آوردن ، هرچند فراموش نکردم و نمیکنم هرگز!!
همس حس میکنم از اینکه من و بابا بدون هیچ پشتوانه انسانی تونستیم رشد کنیم ، علی رقم تمام بریز بپاش هامون براشون قابل تحمل شاید و تنها شاید نبوده..

اینها رو واسه این ننوشتم که حس بدی بهت بده ، تو خودت انتخاب خواهی کرد، اما خواستم اگر روزی من نبودم و تو خواستی به اونها دل ببندی بیشتر بشناسیشون تا دلت مثل دل من نشکنه .

واقعا در حق من  و ما بدی کردند و این حق ما نبود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)