آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

تنهایی

1393/3/2 0:37
نویسنده : مسی
212 بازدید
اشتراک گذاری

تنهايي!!!


حسي که حالا و بعد از اومدن تو خيلي به سراغم ميآد.


يه حس دست تنهايي شديد تو خستگي وحشتناک، يه حس تنها بودن بين آدمهايي که با تو هستند اما نيستند، يه حسي که نمي شه وصفش کرد. گاهي با خودم مي گم اشتباه کار من کجا بوده ، چرا اينطور شد؟؟؟


يعني هميشه بايد گفت، بايد يه برچسب بزني به پيشنونيت که ديده بشي، که کمک مي خواي، که آدمي و درست که مادر هستي اما اين از مسئوليت ديگري کم نمي کنه.


شايد بايد دلم نمي سوخت!


خيلي وقتها ياد حرف مامان مي افتم که بهم مي گفت مسي من خيلي تنهايم ،خيلي!!!

و خیلی اوقات احساس می کنم ، بر خلاف تصورم  و بیش از حد بسیار شبیه به مامان هستم.


و من امروز درک مي کنم.


اما آرزو مي کنم دخترم که تو هرگز اين حس و درک نکني ، چون مي دونم تجربه بعضي حس ها تا مغز استخوان رو به درد مي آره!!

و دیگه اینکه امیدوارم همینطور که چهره ی ظاهریت هیچ شباهتی به من نداره ، اخلاقت هم به پدرت رفته باشه، چرامه یقین دارم اینطور خوشبخت تر و شادتر خواهی بود.

امیدوارم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

nazanin
2 خرداد 93 0:39
خوشحال میشیم اگه بهمون سر بزنید.
mahtala
5 خرداد 93 17:34
شايد ظاهرش شبيه تو نباشه ، اما مطمئن باش قلبش از جنس تو هست و هيچ وقت شبيه پدرش نميشه ... چون يك زن ! انگار كه زن آفريده شده براي درك تمام حس هاي دنيا ! دلتنگي ،‌مادري ، خستگي ، تنهايي ... بدتر از همه وقتي هست كه حس مسئوليت پدرانه هم بهش اضافه بشه !‌ راستش مه طلا این و واسه خیلی از زن ها قبول دارم اما نه واسه همشون.دیدم مردهایی رو که واقعا بهتر و شدیدتر از همسرشون مادری می کنن و مادرن! خودت ونبین عزیزم
مامان آرشیدا
20 خرداد 93 9:27
منم اینطوریم خیلی حس تنهایی میکنم همسرم اصلا کمکم نمینه،مخصوصا که یه شرایط خاص برا بچم پیش اومد با این حال اصلا کمکم نمیکرد و من افسردگی گرفته بودم و همش گریه میکردم