دوسالگی!!
عزیز دلم سلام
دو ساله که پا به زندگی من گذاشتی ، دو سالی که واقعاً من هم پا به پای تو رشد کردم.
آمیتریس نمی دونی چقدر از اینکه تو رو دارم خوشحالم .
یه حس خاص و بی نظیر!
عزیز دلم همیشه سعی کردم و می کنم ، که مادر خوبی برات باشم .اما کم وکاستی و اشتباهاتی همم قطعاً دارم . اشتباهاتی که بیشتر از هر کس خودم نمی تونم به خاطر اونها خودم و ببخشم.
امسال واست تولد نگرفتم ، راستش بیشتر نخواستم که بگیرم .
پیش خودم گفتم تو زیاد خوشحال نمی شی که من یکی دو روز و مشغول آشپزخونه باشم .
عوصش بردمت پارک اسباب بازی، امروز هم شرکت سابق مامان که واسه نهار دعوتمون کرده بودن، فردا هم میخوام واست کیک بخرم، آخه بابا زودتر می آد و بهتر که اونم خسته نباشه.
امروز یهو یه صدایی از بالا اومد و تو هی می گفتی " آوینا افتاد"و بعد می گفتی "آوینا هوبه؟" انقدر که بالاخره زنگ زدم و نگرانیت رو ابراز کردی و آروم شدی که آوینا خوب.
قربون دل مهربونت بشم . هر چند دوست ندارم زیادی مهربون بشی!!
از کارهات بگم اینکه از وسایل سرسره و تاپ و .. بدون کمک من استفاده می کنی ( البته از خیلی وقت پیش) وکار جدیدی که یاد گرفتی اینه که از اون میله ی بالای سرسره خودت و آویزون می کنی و تاپ می خوری.
جدیداً بابا که می آد ، دیگه همه ی کارهات رو بابا باید انجام بده و نمی زاری من انجام بدم مثلا می گی " بابا به به بده" یا " بابا جیش" اگه من بخوام بیام بلند می گی "نه!" و دستات به این نشانه که نکن جلو می آری!!
تقریباً بیشتر اوقات جیش و... را می گی و در دستشویی انجام می دی . البته گاهی هم از دستت در می ره.
نقاشی هم که عاشقشی و همیشه دوست داری با پاستل هات نقاشی کنی یا واست نقاشی کنیم.
وزنت 11.300 و قدت هم آخرین باری که بردمت 86 بودی که فردا حتما اندازه می گیرم و می نویسم.
خلاصه اینکه عزیزمیییییی
بوسسسسسس عشق کوچولوی من!!