آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

۱۷ مهر ۹۸

سلام عزیز دلم سالهای زیادی از عمرم گذشته... خیلی کارهای نیمه تمام دارم که باید انجام بدم... یه عالمه کتاب که باید بخونم... یه دنیا کار که حتما باید انجام بدم و شاید خاطره خوب که به جا بزارم. آمیتریس قشنگم ، همه هراسم اینه که اونجور که باید تو رو قوی و خوشحال بار نیارم..یا  با دستهای  نادانیم پرهای بالهای پرواز تو رو کوتاه کنم... این رو بدون که هرگز خودم رو نمیبخشم.. امیدوارم اما تو من رو بابت همه اشتباهاتم ببخشی نازنین من
17 مهر 1398

چند تا عکس

جمعه رفتیم پارک ارم... تو و چدرت لذت بردید و من فکر نکنم دیگه بخوام این تجربه رو تکرار کنم... این عکس دیروزت تو پارک.. کلی ذوق میکردی ولسه خودت پارک ارم ..دخترم و اسب پونی(من خودم بیشتر از تو علاقه داشتم که سوارش شی😃😃) آیا نباید فدای فیگورت بشوم‌ من؟ شب قبلش هم خاله وجی و خاله مریم‌پیش ما بودند و خاله وجی یه سری لولزم تحریر واسه شروع مدرسه واست کادو خرید ...
16 مهر 1398

۱۶ مهر ۹۸

حدود دو هفته است که به مدرسه میری. وقتی ازم جدا میشی... اروم و سبک قدم برمیداری... هرگز پشت سرت و نگاه نمیکنی .. نمی دوی(هرچند گاهی کمی تند تر از معمول میری) یه آرامش و خودداری خاصی در وجودت هست که قزعا خدا رو شکر از پدرت به ارث بردی... اما من هنوز و هر روز بعد از رفتنت...بغض میکنم! دوستت دارم .. جشن شکوفه ها ... و من منتظر  تا صدایت کنند. در سرم پر  از هیاهو ، در چشمانم اشک .. و قلبم مملو  از غم، درد، حسرت و اضطراب. .داشتم فکر میکردم چند نفر دیگر تا تو مانده؟ صدا زدند : نفس... ! .... چقدر برای من این نام برازنده توست.. ...... . نفس من لحظه لحظه علم آموزیت را پر شادی و شور زندگی برایت از خدا تمنا کردم.. آمین ...
16 مهر 1398
1