اولین عاشقانه تو!
دیروز موهایت را شانه میکردم و تو بی هیچ توضیح اولیه گفتی... مامان من وقتی آرتین و میبینم یه جوری میشم.... از قشنگیش از مهربونیش از ... نمیدانم چرا ویران شدم انگار... دوست داشتنهای کودکانه هرچند بچهگانه و ساده است.. اما من تحمل رنج ساده تو را هم ندارم... عشق و عاشقی را بگذار برای سالهای ستل بعد مادر... امروز را کودکی کن... کاش میتوانستم بگویم.. "مامان من هرچی میپوشم ، آرتین میگه خیلی قشنگ شدی.. همش هم میخواد با من ازدواج کنه.. منم بهش میگم شاااید... شایدا.. ناز میکنم دیگه!" "ماما مرستش دوست داره با آرتین ازدواج کنه اما آرتین نمیخواد.. پرستش هم همش میگه برو به آرتین بگو بیاد با من عروسی کنه!" "مامان دیگه با آرتین حرف نمیزنم....