آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

اتفاقات این روزها

دختر خوبم... روزهای سختی رو گذروندم... روزهای تلخی که تهمت و تنهایی چاشنیش بود... نمیتونم حس کنم هرگز بتونم ببخشم و یا فراموش کنم.. اما دارم سعی میکنم نادیده بگیرم و از ته قلبم واگذار کنم به خدا. از حرفهای خنده دار و چندش آور پریسا  خیلی حالم بد شد... از اینکه حتی نزدیک ترین دوستم هم گاهی من و نمیفهمه و به من شک میکنه... ازاینکه چرا بعد از تولد سوپرایز و سفر خوبی که داشتیم  همه ورق ها طوری رقم خورد که از دماقم دراد😊 بگذریم همه این روزها میگذرن و من حداقل پیش خودم خوشحالم که در حق هیچ کسی آگاهانه بدیی نکردم و براش بدی نخواستم... یه جورایی جز تو و مادرم نسبت به کسی عذاب وجدانی ندارم... راستش خدا تنها شاهد منه... اینها رو برات مینویسم...
25 شهريور 1397

اولین روزهای با بو بودن.

الان تو اینستا یه پست دیدم که نوشته بود: "اولین علائم باداری" یادش به خیر.... وقتی تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم ... تو اون ماه اول و قبل آزمایش دادن ... دل تو دل نبود که بدونم باردار هستم یا نیستم.... همش دنبال علائمش بودم.. هنه علایم باداری هم به دوران بعد از آزمایش مربوط میشد‌. دیونه ای هستم خلاصه در جای خود. همیشه میگم خدا من و میشناخت .. اگر مثه خیلی ها بعد ۶ ماه تو رو بهم میداد فک‌کنم دیگه افسردگی گرفته بودم.. خلاصه برات بگم قشنگم.. انقدر دوست دارم که خدا میدونه و شاید باورت نشه و شایدم درست نیست اگر بگم ... اما بدون تو بزرگ ترین علتی هستی که از من آدم بهتری میسازه و پدرت بزرگ تریت علت شادی من... دوستون دارم این متن رو خیلی دوست دار...
14 شهريور 1397

عکس های جدید

خونه خاله مژگان در انتهای روز با تو! تولد داعی جون شما و بابا جونی رضوانشهر باربی من نزدیک مرداب انزلی تو و بابا در حیات وحش!😄 گل نیلوفر من لوند من چی صدا کنم تو رو! تو و عروسکی که خاله نیلو فر و عمو حمید خریدن برات قایق سواری در کنار بابایی ...
10 شهريور 1397
1