اتفاقات این روزها
دختر خوبم... روزهای سختی رو گذروندم... روزهای تلخی که تهمت و تنهایی چاشنیش بود... نمیتونم حس کنم هرگز بتونم ببخشم و یا فراموش کنم.. اما دارم سعی میکنم نادیده بگیرم و از ته قلبم واگذار کنم به خدا. از حرفهای خنده دار و چندش آور پریسا خیلی حالم بد شد... از اینکه حتی نزدیک ترین دوستم هم گاهی من و نمیفهمه و به من شک میکنه... ازاینکه چرا بعد از تولد سوپرایز و سفر خوبی که داشتیم همه ورق ها طوری رقم خورد که از دماقم دراد😊 بگذریم همه این روزها میگذرن و من حداقل پیش خودم خوشحالم که در حق هیچ کسی آگاهانه بدیی نکردم و براش بدی نخواستم... یه جورایی جز تو و مادرم نسبت به کسی عذاب وجدانی ندارم... راستش خدا تنها شاهد منه... اینها رو برات مینویسم...
نویسنده :
مسی
23:58