آمیتریسآمیتریس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ثبت لحظاتی سخت شیرین

چند تا کار جدید

1- وقتی می گم چیزی داغ: فوت می کنی 2-وقتی می خوای تلفنی صحبت کنی(در حقیقت گوش بدی) با یه دستت موبایل رو میگیری و دست دیگرت رو میزاری زیر آرنجت. خیلی فیگور باحالیه. 3- آب یا دوغ که می خوری خیلی اوقات اول چند لحظه تو دهانت نگه می داری و بعد قورت میدی. 4-گاهی اوقات که اب یا دوغ می خوری لبات و قنچه میکنی و لپات ویه جورایی انگار گاز می گیری. 5- هر روز صبح که بیدار میشی من و می بوسی!!!  
6 آبان 1393

اولین نقاشی دیواری تو

عزیز مامان سلام. پنج شنبه شما کنار بابا بودی و بابا داشت یه سری مدارک رو از تو کمد در می آورد که من اوندم تو اتاق و با بابا داشتم صحبت می کردم که یهو دیدم شما دیوار و نقاشی کردی!!! حالا اینکه مداد از کجا آوردی و چقدر سریع این کار و کردی بماند!! به نظرم که خیلی قشنک و با محتواست. فقط حیف که درک مفهومش واسم خیلی سنگین! ...
4 آبان 1393

حرفهای خودمانی

عزیز دلم هفته ی پیش رفتیم نهاوند عروسی فرید پسر دایی بابا جون. البته دوشنبه ما رو به صورت تلفنی دعوت کردند و عروسی چهار شنبه بود! بهانه هم این بود که چرا برای عقد نرفته بودیم و این در حالی بود که هم بابا پارسال تازه کارش رو عوض کرده بود و هم شما خیلی نی نی بودید و زمستون مراسمشون بود. خلاصه من به احترام بابا جونی موفقت کردم که بریم و این در حالی بود که اگر هر کدوم از اعضای فامیل خودم اینطور دعوتم می کردم شاید هرگز نمی رفتم . اما خوب  رفتیم و خیلی هم بد نبود. ولی جداً مسافرت دست تنها با شما خیلی سخت! اونجا خیلی یاد حرف عمه افتادم که اولین روز آشنایی تو جمع گفته بود:" ماچون خودمون از خانواده ی اصیل و ... هستیم خیلی دوست دا...
2 آبان 1393

عکس

شما و موتوری که خاله صدیقه واسه تولدت خریده شما در کنار میزتوالتی که هدیه تولد یک سالگی بابا به شماست دیروز خونه عمو مصطفی که می خواستی با بابا اینا بری خرید! ...
19 مهر 1393

شما و خاله مریم

دیروز رفتیم خونه عمو مصطفی .عمو امین و خاله مریم هم بودند. من داشتم کار می کردم و تو کنار خاله مریم بودی. یهو اومد و گفت:مسی دیدی چی کار کرد؟گفتم نه!! گفت یه چیزی و حس کردم تو دستش پنهون کرده اومدم و بهش گفتم : آمیتریس چی تو دستت داری؟ یهو از پشتت دستت و آوردی و جلوت باز کردی و همزمان گفتی:"هیچی"!!!!!! نمی دونم شانسی بود یا واقعا متوجه شدی و گفتی. قربونت بشم که انقدر ماهیی. ...
19 مهر 1393

دندون آسیاب

عزیز دلم دیروز متوجه شدم که اونهمه بیتابی که من حدس زده بودم باید واسه یه دندون جدید باشه درست بوده و شما دندون اسیابت رو داری در می آری .دو تا بالایی کنار دندون نیش!! و نکته ی جالب دیگه اینکه همش دوست داری دستم و بگیری و من / بابا آرش رو به اتاق خودت ببری و اونجا بشینیم. جالبت تر اینک هیچ ربطی به اسباب بازیهای تو اتاقت یا بازی کردن با تو نداره .همینکه اونجا باشیم معمولا آروم میشی .اما اگر تمام اسباب بازیهات و بیاریم کنارمون باز دستامون می گیری و می خوای که به اتاقت بریم. شاید احساس مالکیت روش داری. راستی جدیداً یاد گرفتی وقتی چیز داغی می بینی فوت می کنی یه جور بامزه ای .انگار می خوای اعلام کنی که خطرنام و من اینکار و هرگز یادم نمی ...
16 مهر 1393

بدون عنوان

عزیز دلم این آخر هفته رفتیم کرج ، خیلی خوش گذشت ، خدا این روزا رو از ما نگیره!!! هر چند که خیلی بها دادیم تا این روزا رو دیدیم و قدر هم و دونستیم!!! مامان ، داداش علی .... خدا هر دوشون رو بیامرزه. دیروزصبح برای اولین بار گفنی "می می"  خیلی خیلی واضح:) .ظرف داروت رو برداشتی و باهاش بازی کردی و همینطور در قوری و بعد دوباره گذاشتی سر جاش!! واقعا واسم عجیب این کارات . میگن بچه مثل ضبط همه چیز رو ذخیره می کنه اما ندیده بودم اینجوریش و واقعا. شایدم واسه اینکه خوب تا به امروز به هیچ بچه ای مثل تو توجه نداشتم. راستی تازگی ها به محض اینکه بابا و من کنار هم می شینیم فوری میایی و وسط ما خودت و جا می کنی. خیلی بامزه ا...
15 مهر 1393